امّ سلمه: هند (امالمؤمنين) دختر أبى أميه (حذيفة) بن مغيرة بن عبدالله بن عمر بن مخزوم
پدر امّ سلمه از بخشندگان عرب معروف به زادالراكب[23] و مادرش عاتكه دختر عامر بن ربيعة بن مالك است[24] كه برخى به اشتباه او را عاتكه دختر عبدالمطلب دانستهاند.[25] وى پيش از هجرت در خانوادهاى شريف در مكه متولد شد[26]؛ اما زمان ولادتش به طور دقيق مشخص نيست. با توجه به تاريخ وفات و طول عمرش مىتوان حدس زد كه 20 سال و اندى پيش از هجرت به دنيا آمده است. در نوجوانى به ازدواج ابو*سلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومى درآمد. با ظهور اسلام به همراه همسرش به دين اسلام گرويد، در حالى كه برادرش عبدالله بن ابى اميه و پسر عمويش ابوجهل از دشمنان سرسخت پيامبر بودند.[27] بر اثر آزار مشركان و اقوام خويش، به همراه شوهرش در سال پنجم بعثت با گروهى از مسلمانان عازم حبشه گرديد.[28] با انتشار خبر خوددارى قريش از اذيت و آزار مسلمانان، با همسرش از حبشه به مكه بازگشت؛ ولى چون خبر دروغ بود، براى رهايى از فشار مشركان، به حبشه بازگشت.[29] سرانجام در سال سيزدهم بعثت به همراه همسرش تصميم گرفتند به يثرب هجرت كنند؛ امّا بنىمخزوم مانع مهاجرت امّسلمه و سلمه، تنها فرزندش كه در حبشه متولد شده بود، شدند و نهايتاً ابوسلمه به تنهايى راه يثرب را در پيش گرفت. ام سلمه پس از چندى دورى از شوهر، در نهايت با رضايت بنىمخزوم به اتفاق فرزندش سلمه و با همراهى عثمان بن طلحه از بنىعبدالدار عازم يثرب شد.[30] مىگويند: او اولين زن هودج نشينى است كه به يثرب مهاجرت كرد.[31] ابوسلمه با جراحتى كه در جنگ احد برداشت در هشتم جمادىالآخر سال چهارم هجرى[32] و به قولى در سال دوم بعد از نبرد بدر[33] به شهادت رسيد.[34] ام سلمه از او دو پسر و دو دختر داشت: سلمه، عمر (عمرو)[35]، درّه (رقيه[36]) و زينب[37].امّ سلمه قصد كرده بود بعد از شوهرش ديگر ازدواج نكند تا در بهشت با ابوسلمه باشد؛ ولى ابوسلمه او را از اين قصد بازداشت و از خدا خواست مردى بهتر از خودش نصيب امّ سلمه گرداند.[38] ابتدا ابوبكر و سپس عمر به خواستگارى وى رفتند؛ ولى وى نپذيرفت تا اينكه پيامبر(صلى الله عليه وآله)او را خواستگارى كرد و وى پذيرفت. امّ سلمه با جهيزيه[39] و مهر اندك،[40] در شوال سال چهارم[41] يا دوم هجرت[42] به عقد آن حضرت درآمد. وى زنى زيبا روى بود و گاه مورد رشك و حسادت و طعن و تمسخر ديگر همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)قرار مىگرفت.[43] او را بعد از خديجه برترين همسر پيامبر دانستهاند.[44]
آمده است كه به رسم عقد اخوت پيامبر او و صفيّه (ديگر همسر رسول خدا) را همپيمان كردند.[45] نوشتهاند كه مراسم عروسى حضرت فاطمه(عليها السلام) در خانه امّ سلمه برپا شد.[46] اين خبر، احتمال ازدواج پيامبر را با امّ سلمه در سال دوم هجرى قوت مىبخشد.
امّ سلمه در غزوات مريسيع، خيبر، حديبيه، فتح مكه، حنين[47]، طائف[48]، تبوك[49] و نيز حجة الوداع[50] همراه پيامبر بود. او عقلى رسا و رأيى صائب داشت[51] و مورد احترام و محبت پيامبر بود. در غزوه حديبيه كه همراهان پيامبر از سر تراشيدن و قربانى خوددارى مىكردند طرف مشورت پيامبر قرار گرفت و پيشنهاد او مبنى بر اينكه پيامبر بدون توجه به مسلمانان شخصاً به سر تراشيدن و قربانى اقدام كند مؤثر واقع شد و مسلمانان بعد از حضرت سر تراشيدند و قربانى كردند.[52]
پيامبر بيش از ديگر زنان خود، به امّ سلمه توجه داشت. طبق منابع، پيامبر فهرست اسامى اهل بهشت و جهنم[53] و نوشتهاى براى خليفه برحق پس از خود[54] و مقدارى تربت كربلا[55] به امّ سلمه سپرده بودند. او نيز پس از رحلت ايشان همچنان وفادار ماند و در حوادث حساس و هنگام لزوم، از خاندان پيامبر دفاع مىكرد و همواره با نقل احاديثى از پيامبر ولايت على(عليه السلام) و منزلت او را نزد پيامبر به ياد مسلمانان مىآورد.[56] مىگويند: در ماجراى غصب فدك كه صحابه و بزرگان قوم، همه سكوت اختيار كرده بودند او شجاعانه در برابر خليفه نخست ايستاد و از فاطمه(عليها السلام)دفاع كرد، چنانكه در پى آن خليفه در آن سال مقررى او را قطع كرد.[57]
در طول 25 سال خلافت خلفاى سهگانه او به حمايت اهل بيت(عليهم السلام) مىپرداخت و درگاه لزوم خلفا را موعظه مىكرد. در همين راستا خليفه سوم را از مخالفت با سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) پرهيز داد.[58] در جريان مخالفتهاى عمار با خليفه سوم، جانب عمار را گرفت و خليفه سوم را نكوهش كرد.[59] در دوران خلافت على(عليه السلام) از حضرت حمايت كرد. او ضمن ردّ درخواست طلحه و زبير براى شركت در خونخواهى عثمان[60] كوشيد با يادآورى سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله)در اين خصوص كه على(عليه السلام) ولىّ هر مؤمن و مؤمنهاى است و عايشه نيز آن را تصديق كرد عايشه را از رفتن به جانب بصره باز دارد.[61]
چون در اين كار موفق نشد، براى گروهى از انصار و مهاجران سخنرانى كرد و در آن ضمن حمايت از على(عليه السلام)موقعيت و مرتبه او را در جامعه اسلامى و نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)يادآور شد و گروه فراوانى را از همراهى سپاه جمل منصرف كرد.[62] با حركت سپاه جمل از مكه، نامهاى به على(عليه السلام)نگاشت و او را از حركت سپاه آگاه كرد و ضمن اعلام آمادگى براى همراهى على(عليه السلام)پسرش عمر را براى يارى او فرستاد.[63] زمانى كه حفصه همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ابتلاى على(عليه السلام) به اصحاب جمل اظهار خشنودى و مجلس شادى برپا كرد، ام سلمه بدان مجلس درآمد و معترضانه اين عمل را تقبيح كرد.[64]
امّ سلمه در عهد معاويه نيز از حمايت على(عليه السلام)دست نكشيد. درمقابل لعن على(عليه السلام) و دوستدارانش ايستاد و در نامهاى به معاويه شهادت داد كه خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) دوستدار على هستند و لعن على و دوستدارانش لعن خدا و پيامبر اوست.[65] امّ سلمه رخداد دلخراش كربلا را نيز شاهد بود و در شهادت امام حسين(عليه السلام) عزادار شد.[66]
وى مورد عنايت و توجه امامان(عليهم السلام) بود. حضرت على(عليه السلام) آنگاه كه از مدينه به قصد كوفه حركت كرد، نوشتهها و وصاياى خود را نزد وى نهاد و امام حسن(عليه السلام)كه به مدينه بازگشت آنها را تحويل گرفت.[67] امام حسين(عليه السلام) نيز وصاياى خود را نزد او نهاد كه بعد از بازگشت امام سجاد(عليه السلام)به مدينه به آن حضرت تحويل داد.[68]
امّ سلمه از راويان حديث است و بيش از 378 حديث روايت كرده است.[69] او عمدتاً از شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا از طريق فاطمه(عليها السلام)دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله)يا ابوسلمه نقل حديث كرده است.[70] از جمله راويان او اسامة بن زيد، أسود بن يزيد نخعى و حبيب بن ابى ثابت هستند.[71]
حديث كساء[72]، حديث «عليٌّ مع القرآن (الحقّ) والقرآن (الحقّ) مع عليٌّ ...»
و حديث «من كنت مولاه فهذا علىٌّ مولاه ...»
از احاديث متواترى هستند كه امّ سلمه نيز نقل كرده است.
وى در 84 سالگى در مدينه درگذشت.[73] سال وفات او را به اختلاف 59[74] تا 63 هجرى[75] دانستهاند. ابوهريره[76] يا عبدالله بن عبدالله بن ابى اميه[77] يا وليد بن عتبه[78] بر او نماز گزارد و در قبرستان بقيع دفن شد.[79]
امّ سلمه در شأن نزول:
1. بنا به روايت مجاهد روزى امّ سلمه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفت: چرا درباره هجرت زنان آيهاى نازل نشده است؟ در پاسخ او اين آيه فرود آمد: خداوند عمل هيچ عمل كنندهاى خواه مرد يا زن را تباه نمىكند و كسانى كه در راه خدا هجرت كرده، آزار ديدهاند و جنگيده و كشته شدهاند بديهايشان را مىزدايد و آنان را در بهشت جاودان جاى مىدهد[80]:«فَاستَجابَ لَهُم رَبُّهُم اَنّى لا اُضيعُ عَمَلَ عـمِل مِنكُم مِن ذَكَر اَو اُنثى بَعضُكُم مِن بَعض فَالَّذينَ هاجَروا واُخرِجوامِن دِيـرِهِم و اوذوا فى سَبيلى وقـتَلوا و قُتِلوا لاَُكَفِّرَنَّ عَنهُم سَيِّـاتِهِم ولاَُدخِلَنَّهُم جَنّـت تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ ثَوابـًا مِن عِندِ اللّهِ واللّهُ عِندَهُ حُسنُالثَّواب» (آلعمران/3،195)2. در روايات متعددى آمده است كه امّسلمه به رسولخدا(صلى الله عليه وآله) گفت: چرا در قرآن از مردان ياد شده و از زنان ياد نشده است؟ در پاسخ وى فرشته وحى اين آيه را بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرود آورد: خداوند براى مسلمانان مؤمن، فروتنِ فرمانبردار، راستگو، شكيبا، خداترس، صدقه دهنده، روزهدار، پاكدامن و آنان كه بسيار بهياد خدايند، مرد باشند يا زن آمرزش و پاداش بزرگ آماده ساخته است[81]: «اِنَّ المُسلِمينَ والمُسلِمـتِ والمُؤمِنينَ والمُؤمِنـتِ والقـنِتينَ والقـنِتـتِ والصّـدِقينَ والصّـدِقـتِ والصّـبِرينَ والصّـبِرتِ والخـشِعينَ والخـشِعـتِ والمُتَصَدِّقينَ والمُتَصَدِّقـتِ والصـّـئِمينَ والصـّـئِمـتِ والحـفِظينَ فُروجَهُم والحـفِظـتِ والذّاكِرينَ اللّهَ كَثيرًا والذّاكِرتِ اَعَدَّ اللّهُ لَهُم مَغفِرَةً و اَجرًا عَظيمـا» (احزاب/33،35) برخى گفتهاند: اين اولين آيهاى است كه درباره زنان فرود آمده و از آنان به خوبى ياد شده است.[82]
3. روزى امّ سلمه جامهاى پوشيد كه بر روى آن شالى بسته بود و سرِ شال از پشت آويزان بود و بر زمين كشيده مىشد. دو تن از همسران پيامبر او را مسخره كردند. آيه 11 حجرات/49 در اين باره نازل شد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا يَسخَر قَومٌ مِن قَوم عَسى اَن يَكونوا خَيرًا مِنهُم ولا نِساءٌ مِن نِساء عَسى اَن يَكُنَّ خَيرًا مِنهُنَّ ولا تَلمِزُوا اَنفُسَكُم ولا تَنابَزُوا بِالاَلقـبِ بِئسَ الاِسمُ الفُسوقُ بَعدَ الايمـنِ ومَن لَم يَتُب فَاُولـئِكَ هُمُ الظّــلِمون = اى كسانى كه ايمان آوردهايد، نبايد قومى قوم ديگر را ريشخند كند. شايد آنان از اينان بهتر باشند و نبايد زنانى زنان ]ديگر] را ]ريشخند كنند [شايد آنها از اينها بهتر باشند و از يكديگر عيب مگيريد و به همديگر لقبهاى زشت مدهيد، چه ناپسنديده است نام زشت پس از ايمان و آنان كه توبه نكردند، همان ستمكارند».[83]
4. در پى پرسش امّ سلمه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه چرا جهاد به مردان اختصاص دارد و ميراث زنان نصف سهم مردان است آيه 32 سوره نساء/4 نازل شد[84]: «ولا تَتَمَنَّوا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعضَكُم عَلى بَعض لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكتَسَبوا ولِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكتَسَبنَ وسـَلوا اللّهَ مِن فَضلِهِ اِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَىء عَليما = زنهار آنچه را خداوند به [سبب ]آن بعضى از شما را بر بعضى [ديگر]برترى داده، آرزو مكنيد. براى مردان از آنچه [به اختيار]كسب كردهاند، بهرهاى است و براى زنان [نيز] از آنچه [به اختيار] كسب كردهاند بهرهاى است و از فضل خدا درخواست كنيد، كه خدا به هر چيزى داناست».
5 . همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از سپرى شدن چند غزوه، از پيامبر خواستند كه بر نفقه آنان بيفزايد و هريك از آنان از آن حضرت چيزى خواستند. امّسلمه نيز درخواست كرد تا پردهاى خطدار برايش تهيه گردد.[85] پيامبر(صلى الله عليه وآله) ناراحت شد و از پاسخ به اين خواستها سر باز زد و به مدت يك ماه از آنان كناره گرفت تا اينكه آيات 28 ـ 29 احزاب/33 نازل شد و خداوند با لحن قاطع به زنان پيامبر هشدار داد كه اگر زندگى پرزرق و برق دنيا را مىخواهيد، مىتوانيد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) جدا شويد و اگر به خدا و رسول او و روز جزا دل بستهايد و به زندگى ساده و افتخارآميز پيامبر قانع هستيد، بمانيد[86]:«يـاَيُّهَا النَّبىُّ قُل لاَِزوجِكَ اِن كُنتُنَّ تُرِدنَ الحَيوةَ الدُّنيا وزينَتَها فَتَعالَينَ اُمَتِّعكُنَّ واُسَرِّحكُنَّ سَراحـًا جَميلا * و اِن كُنتُنَّ تُرِدنَ اللّهَ و رَسولَهُ والدّارَ الأخِرَةَ فَاِنَّ اللّهَ اَعَدَّ لِلمُحسِنـتِ مِنكُنَّ اَجرًا عَظيمـا»
بنا به روايتى امّ سلمه اولين كسى بود كه برخاست و خدا و پيامبرش را بر مال دنيا ترجيح داد.[87] در اين جريان هنگامى كه عمر همسران آن حضرت را سرزنش كرد. امّ سلمه عمر را از وارد شدن به حوزه خصوصى زندگى پيامبر برحذر داشت.[88] گويند: آيات 102[89] و 118[90] توبه/9 و 33[91] احزاب/33 در خانه امسلمه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل شد.
منابع
اسباب النزول، واحدى؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسد الغابة فى معرفة الصحابه؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ اعلام النساء فى عالمىالعرب و الاسلام؛ الامامة والسياسه؛ انسابالاشراف؛ بحارالانوار؛ بحرالعلوم، سمرقندى؛ البدء و التاريخ؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى؛ تاريخ المدينة المنوره؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابىحاتم؛ تفسير القمى؛ تهذيب الكمال فى اسماء الرجال؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجمل و النصر لسيد العترة فى حرب البصره؛ روضالجنان و روح الجنان؛ زاد المسير فى علمالتفسير؛ سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار؛ السنن الكبرى؛ سير اعلام النبلاء؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ الطبقات الكبرى؛ العقد الفريد؛ الكافى؛ كتاب الخصال؛ كتاب الفتوح؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ كنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال؛ المستدرك على الصحيحين؛ المعارف؛ معجم رجال الحديث؛ المعجم الصغير؛ المعيار و الموازنه؛ مناقب آلابىطالب؛ النكت و العيون، ماوردى.محمد حسن الهى زاده
[23]. الاستيعاب، ج 4، ص 493؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 202.
[24]. الاصابه، ج 8 ، ص 404؛ الطبقات، ج 8 ، ص 69 .
[25]. مناقب، ج 1، ص 207؛ سفينةالبحار، ج4، ص227.
[26]. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 202.
[27]. المعارف، ص 136؛ الاستيعاب، ج 4، ص 493.
[28]. السيرةالنبويه، ج 1، ص 326.
[29]. الطبقات الكبرى، ج 8 ، ص 69 ؛ السيرةالنبويه، ج 1، ص 366 به بعد.
[30]. الاصابه، ج 8 ، ص 404 ـ 405.
[31]. الاستيعاب، ج 4، ص 493.
[32]. اسدالغابه، ج 3، ص 296؛ الطبقات، ج 8 ، ص 69 .
[33]. اسدالغابه، ج 3، ص 297.
[34]. الطبقات، ج 8 ، ص 69 .
[35]. البدء والتاريخ، ج 5 ، ص 13.
[36]. السيرةالنبويه، ج 4، ص 645 .
[37]. الاصابه، ج 8 ، ص 404.
[38]. الطبقات، ج 8 ، ص 70.
[39]. همان، ص 71.
[40]. اعلام النساء، ج 5 ، ص 222.
[41]. الطبقات، ج 8 ، ص 69 .
[42]. مناقب، ج 1، ص 207.
[43]. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 209.
[44]. الخصال، ج 2، ص 419.
[45]. مناقب آلابىطالب، ج 2، ص 211.
[46]. بحارالانوار، ج 43، ص 95.
[47]. المغازى، ج 2، ص 467.
[48]. همان، ج 3، ص 926.
[49]. همان، ص 1036.
[50]. همان، ص 1090.
[51]. الاصابه، ج 8 ، ص 406.
[52]. المغازى، ج 2، ص 613 ؛ اعلام النساء، ج 5 ، ص 223 ـ 224.
[53]. بحارالانوار، ج 26، ص 126.
[54]. همان، ج 22، ص 224.
[55]. سفينةالبحار، ج 4، ص 231.
[56]. بحارالانوار، ج 22، ص 222.
[57]. سفينةالبحار، ج 4، ص 229 ـ 230.
[58]. اعلام النساء، ص 224.
[59]. الامامة والسياسه، ج 1، ص 51 .
[60]. الجمل، ص 233.
[61]. الفتوح، ج 2، ص 454 ـ 455.
[62]. الجمل، ص 237 ـ 238.
[63]. تاريخ طبرى، ج 3، ص 8 .
[64]. الجمل، ص 276 ـ 277.
[65]. العقد الفريد، ج 4، ص 335.
[66]. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 202 ، 207؛ المستدرك، ج 4، ص 20.
[67]. الكافى، ج 1، ص 354.
[68]. همان، ج 1، ص 360.
[69]. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 210.
[70]. تهذيب الكمال، ج 35، ص 317.
[71]. همان.
[72]. جامع البيان، مج 12، ج 22، ص 10 به بعد.
[73]. الطبقات، ج 8 ، ص 76.
[74]. انساب الاشراف، ج 2، ص 66 .
[75]. الاصابه، ج 8 ، ص 407.
[76]. الطبقات، ج 8 ، ص 76.
[77]. المستدرك، ج 4، ص 19.
[78]. انساب الاشراف، ج 2، ص 66 .
[79]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 120.
[80]. جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 284؛ التبيان، ج 3، ص 89 ؛ زادالمسير، ج 1، ص 530 .
[81]. تفسير ابن ابى حاتم، ج 9، ص 3133؛ روضالجنان، ج 15، ص 421؛ نهج البيان، ج 4، ص 225.
[82]. تفسير ماوردى، ج 4، ص 404.
[83]. اسبابالنزول، ص 334؛ مجمعالبيان، ج 9، ص 202.
[84]. مجمع البيان، ج 3، ص 3، 440؛ تفسير قرطبى، ج 5 ، ص 106.
[85]. تفسير ماوردى، ج 4، ص 395.
[86]. تفسير سمرقندى، ج 3، ص 48؛ مجمعالبيان، ج 8 ، ص 554 .
[87]. تفسير قمى، ج 2، ص 167؛ تفسير ماوردى، ج 4، ص 395.
[88]. جامعالبيان، مج 11، ج 21، ص 188.
[89]. تفسير قمى، ج1، ص303؛ البرهان، ج 2، ص 835 .
[90]. كشفالاسرار، ج4، ص227؛ البرهان، ج2، ص 791.
[91]. جامعالبيان، مج 12، ج 22، ص 12؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 119.